-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 10:15
معبود من ضعیف و درهم شکستهام گرانبار و تنها. تو دریای رحمت و مهری. گناهان من عظیم است اما رحمت و بخشایش تو بس عظیمتر از گناهان من. به رحمت تو پناه میآورم. مرا پاک گردان تا هنگام قضاوت دیگران رحیم باشم رحمت تو همه چیز را زیبا میکند حتی ما را هنگامی که میلغزیم.
-
سلام خورشید
جمعه 7 مهرماه سال 1385 10:44
خورشید ! من انتظار و صبر درخت را ندارم مرا زودتر به گل بنشان. بگذار تابشهای تو یکباره بگریاند زمستان درونم را خورشید! من انتظار و صبر خاک را ندارم. به من هدیه کن خورشید! آبی بیکران را من انتظار و صبر آسمان را ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 19:10
این روزها آرامش خاصی دارم نمیدونم یه چیزی تو وجودم هست که خیلی وقته نبود مرده بود ازم فاصله گرفته بود یا بهتر بگم من ازش فاصله گرفته بودم مدتی بود اون حال و هوا های قدیمی رو نداشتم پا گذاشته بودم رو بعضی از قانونایی که خودم با هزار و یک منطق و حساب و کتاب برای خودم وضع کرده بودم و بهشون احترام میذاشتم نمیدونم چی شده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 22:15
درهایت را به روی باد نبند میدانی؛ باد هم از سرماست که مینالد و تنها پشت درهای بسته زوزه میکشد با ناله همه رانده شدهگان...... روزی که با چهره باد زاده شوم وعده کن که دیگر درهایت را نخواهی بست. هاسمیک
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مردادماه سال 1385 18:18
جای همتون خالی خیلی خوش گذشت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 20:13
خدایا ذهنم پریشان است قلبم بیقرار افکارم شوریدهاند درماندهام. پس رشته زندگی ام را به دستهای امن تو میسپارم آنگاه توفان میخوابد و آرامش تو حکفرما میشود.
-
اول ماه رجب
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 22:09
فردا اول ماه رجبه من امروز روزه گرفتم و برای همه دوستای خوبم سر سفره افطار که دوست خوبم نسرین برام تدارک دیده بود دعا کردم برای دوست خوبم مرضیه که میخواد وکیل بشه برای عزیز دلم مریم که از خدا خواستم دفتر بیمهاش رونق پیدا کنه برای عاقبت به خیری دختر نسرین و تموم دختر و پسرای دم بخت مخصوصا عزیز دلم فرزانه و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیرماه سال 1385 21:00
بالاخره موسسه غیر تجاریمون به ثبت رسید. جمع شدن ده نفر خانوم یکجا و شروع یک کار هنری به نظر آقایون کمی که نه خیلی زیاد تعجب آوره دلیل اولش به خاطر اینه که اعتقاد دارن که خانوما اصلا با هم سازگاری ندارن و نمیتونن با هم کار کنن دلیل دومش هم اینه که اگه آقایون نباشن خانوما نمیتونن کاری رو از پیش ببرن. همینکه میگیم ده...
-
۲۲ خرداد گرامی باد
جمعه 2 تیرماه سال 1385 20:09
-
حمایت از خواستههای زنان در تجمع میدان هفت تیر
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 22:50
گفته بودی می روی می روی تا خواسته ات را، این کمترین آرزویت را، فریاد بزنی می روی تا بغض فروخورده سالیانت را باز هم در گلو بشکنی گفته بودم خسته ام از خواستن از فریاد از بغض از آرزوها خسته ام رفتی و از دیروز چشم به راهت نشسته ام اکنون اما از انتظار خسته ام می آیم از پی ات می آیم ... لطفا جهت حمایت به سایت زیر مراجعه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 00:08
به قضاوت چه بنشینیم .................... و به کدامین هویت بیاندیشیم.............. مباهات به ایرانی بودنمان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینان شیرزنان ایرانی هستند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و اینان غیرتمردان این مرزو بوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عکسها از سایت کسوف عزیز
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 21:03
پشت سر خستگی تاریخ است .................
-
مددکاران محک
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 19:47
ما را یاری دهید کوهستان از سنگهای کوچکی تشکیل شده که به هم نزدیک شدهاند بخش مددکاری محک قلب تپنده محک است در محک این اعتقاد است که مددکارهای محک قلب تپنده موسسه هستند هر چند که همه ما در اینجا در هر بخشی چه موظف چه داوطلب برای یک هدف مشترک آن هم نجات کودک مبتلا به سرطان از چنگ این بیماری مهلک تلاش می کنیم اما این...
-
ایران کانسر
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 21:47
امروز یه سری رفتم بیمارستان محک ( موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان ) قبلا با خانم تقوائی بخش جذب کمکهای مالی تلفنی صحبت کرده بودم قرار بود ساعت 15:00 اونجا باشم درست به موقع رسیدم خودمو معرفی کردم و روبرویش نشستم با چهره گشاده و خیلی صمیمی استقبالم کرد قبلا تا حدودی براش توضیح داده بودم که کلا هدفم از...
-
فاصله
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 21:09
سنگ هم دیوار میسازد و هم پل
-
جرم من این است
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 21:42
به کدامین گناه خاموش سخت تجربهات میکنم کیفرم اینست
-
پنجره
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 21:12
پرستو به خورشید نوک زده در قاب پنجره نشسته بود پرستو به آسمان نوک زده در قاب پنجره نشسته بود من بیمار بودم هنگامی که برخاستم پرستو پریده بود در قاب پنجرهام آسمان بود و خورشید.
-
زندانی
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 19:58
من به وسعت نیاز دارم به طول یک صدا یک سلام .......... ماهیها فقط در آب شنا نمیکنند و وسعت اقیانوسها کم است آنها در تلالو آسمان در آبها شنا میکنند در تلالو ستارگان ماه و خورشید من خورشید را صدا کردم و بر دیوارهایی که احاطهام کرده بودند آسمان را نقاشی کردم اما نردهها وسعت مرا تکه تکه میکنند و میفشارند و صدای من...
-
لاله
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 20:22
روز وحشتناکی بود قرار بود با آقای مدیر توی چند تا جلسه شرکت کنم تقریبا از ساعت 00/16 جلسه ها شروع شد یکی پس از دیگری یکی شون این ور تهران و یکی شون اونور تهران توی ماشین هم که بودیم یک آن موبایلش آروم نمی گرفت مدام زنگ میزدند باورم نمی شد یک ادم واقعا چقدر می تونست انرزی داشته باشه همش در حال گفتگو همش در حال توضیح و...
-
تلخ
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 22:57
به اندازه حجم آبی بیا سفرهای وا کنیم و دلهای وامانده دریا کنیم بیا بگذریم از صف هفت خوان که تا عشق را باز پیدا کنیم بیا همتی ... زبام تماشائی آبی آسمان به تلفیقی از چشم و دل زمین را تماشا کنیم بیا واژه آب و آئینه را در اندیشه خاک معنا کنیم کجا رفت عشق چه شد عاشقان را صدائی نمیآید از کوه هواری نمیآید از دشت چه شد...
-
عشق
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 14:19
اگر عشق بخواندت پیرو باش هر چند که راهش دشوار است و پرنشیب و اگر بال بگشاید بر او رام شو هر چند تیغی که در پرهایش نهفته بر تو زخم اندازد و اگر با تو سخن گوید باورش بدار هر چند که آوایش رویاهایت را تواند شکست همچنان سرد باد شمال که گلستان را می پریشد زیرا که عشق هم تو را عزت می دهد و هم خوار می دارد و در همان دم تو را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 22:06
هفته پیش با دوستام رفته بودیم کوه اینقدر خوش گذشت که دلمون نمیخواست برگردیم خیلی عالی بود هوای عالی همرا با باران که بعد تبدیل به تگرگ شد بعد که بارون بند اومد معرکه بود هوا کاملا تمیز شده بود تمیز تمیز این هم یک عکس هنری که دوستم ازم گرفته حیفم اومد نذارم اینجا دل طبیعت روح آدمو زنده میکنه از وقتیکه رفته حوصله...
-
او بر خواهد گشت
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 17:17
سایه دخترکی در تنهایی داشت با خودش حرف می زد حرف های تنهایی سایه دخترک حرف های تنهایی غمگینی بود چون سایه دخترک خیلی غمگین بود سایه دخترک با خودش می گفت کاش می شد هیچ وقت دلبسته و عاشق نباشی دلبسته و عاشق سایه هیچکسی دلبسته و و عاشق که نه یه جورایی بردگی اسارت در قالبی که سایه ها همیشه دلبسته این بردگی و اسارت هستند....
-
شکرانه
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 22:37
اینجا بارون سرد و تندی داره میاد شرشرش به قدری بلنده که صدای مادرم که داشت به در اتاقم میزد نشنیدم و آخرش مجبور شده بود موبایلمو بگیره بارون خوبی داره میاد یاد سیزده فروردین پارسال افتادم شدت بارون نذاشت تا آخرای شب هم از خونه بیرون برم بعد از یه روز کاری وحشتناک که هنوز هم پشت کامپیوتر هستم صدای بارون با چایی تازه...
-
دلم براش تنگ شده
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 20:37
نه حس دوست داشتن دارم نه حس دوست داشته شدن نه میتونم گریه کنم نه می تونم بخندم اصلا نمی شه خندید به چی باید بخندیم موضوع خندهداری اطرافم نیست که بخندم نه احساس دلتنگی برای کسی نه برای چیزی نه احساس خوشحالی از اتفاقی اصلا این روزا اتفاق خوشحال کننده ای نمی افته که بتونم کمی خوشحال باشم نه می تونم بخوابم نه می تونم...
-
صندوقچه
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 17:36
تقریبا 17 یا 18 سال پیش دقیقا یادم نیس یکی برام از اصفهان یه صندوقچه آورده بود که خیلی دوستش دارم. از همون سالها این صندوقچه تبدیل شده به محرم راز من. محرم رازی که هیچ وقت هیچ کس نتونست مثل اون برام باشه هروقت آرزویی می کردم آرزومو روی کارتهای سبزی می نوشتم و می انداختم توی این صندوقچه اندازه کارتها به کوچک و بزرگ...
-
دید و بازدید
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 22:01
امسال رنگ همه چی عوض شده حتی دید و بازدیدها اولین جا که باید سر میزدم خونه دوستم بود یکشنبه هفته پیش بود که باباش فوت کرد باید میرفتم و عرض ادب میکردم هرچند که اصلا دل م نمیخواست برم جای خالیشو ببینم ولی خب مجبور بودم همینطور که آماده میشدم مانتو مشکی روسری مشکی و یه جفت کفش مشکی انتخاب کردم و پوشیدم جلو آینه که...
-
تحویل سال
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 19:11
امشب سال تحویل میکنه و من تنهای تنهام یعنی خیلی تنهام جای خیلیا خالیه کسی چه میدونه شاید سال بعد همین موقع من تو جمع شما نباشم بهر حال سال نو رو به همتون تبریک میگم و سالی خوش و سرشار از: سلامتی سرسبزی سربلندی سرور سعادت سخاوت سیادت آرزومندم
-
عید امسال
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 20:51
امروز جمعه بود و من داشتم حسابی نظافت می کردم جمعه ها من هیچ جا نمیرم فقط نظافت و کارهای عقب مونده و یه کمی مطالعه امروزم درست مثل همیشه داشتم گرد و خاک وسایل رو میزامو تمیز میکردم که چشمم افتاد به خرسای کوچک توی قاب شیشه ای که پر بود از دونه های ریزی مثل برف وقتی تکونش می دی دونه ها تو فضای شیشه معلق می شن و بعدش هم...