دلم براش تنگ شده

نه حس دوست داشتن دارم نه حس دوست داشته شدن

نه میتونم گریه کنم نه می تونم بخندم

 اصلا نمی شه خندید به چی باید بخندیم موضوع خنده‌داری اطرافم نیست که بخندم

نه احساس دلتنگی  برای کسی نه برای چیزی نه احساس خوشحالی از اتفاقی

اصلا این روزا اتفاق خوشحال کننده ای نمی افته که بتونم کمی خوشحال باشم

نه می تونم بخوابم نه می تونم بیدار بمونم

نه حوصله حرف زدن دارم نه حوصله خوندن یا شنیدن مطلبی

درست مثل اینکه زندگی یادم رفته باشه

 یادم رفته همه چیز یادم رفته

یه روزایی وقتی دلم می گرفت از سر کار که می اومدم یه دسته گل مریم می گرفتم میزاشتم توی گلدون قشنگم بوش میپیچید تو اتاقم بعد وضو می گرفتم و تا دلت بخواد با خدا حرف می زدم ولی الان یادم رفته گلای مریم چه شکلیه.

اونوقتا وقتی شبا تا دیر وقت بیدار می موندم و شمع بزرگ اتاقم و روشتن می کردم و تا خود صبح حافظ می خوندم اما الان یادم رفته کتاب حافظم کجاست.

یه زمانی بود وقتی از سر کار برمی گشتم میدیدم هوا خوبه از ایستگاه مترو تا خونمون پیاده می اومدم به خیابونمون که می رسیدم اینقدر قدم می زدم تا خسته می شدم ولی الان یادم رفته چه موقع های هوا برای قدم زدن خوبه.

یه روزایی وقتی به خودم می رسیدم جلوی آینه می رفتم و می دیدم یه کمی خوشگل شدم فقط یه کمی از خدا تشکر می کردم ولی الان نمی دونم آینه کدوم گوشه اتاقمه.

یه وقت هایی وقتی بارون می اومد پنجره ی اتاقمو باز می کردم هوای تازه می اومد تو اتاقم روی تختم دراز می کشیدم و صدای بارون و که از شیروونی می ریخت زمین گوش می کردم ولی الان نمی دونم پنجره اتاقم باز میشه یانه.

یه روزایی زیر اسم خدا  اسم قشنگشو نوشته بودم ولی الان نمی دونم کجاست و چیکار می کنه اصلا من و خاطره های قشنگمون یادش مونده و هنوز دوستم داره یا نه؟

و هزار و یک کار خوب و حس های خوب

 ولی همشون یادم رفته آره همه چیز یادم رفته زندگی یادم رفته. 

دلم می‌خواد دوباره به زندگی برگردم 

دلم می‌خواد بازم درست ساعت ۵.۵ که می‌شه سریع کارامو جمع کنم به خودم برسم و منتظرش باشم تا بیاد دنبالم و.....

دلم می‌خواد در مورد همه چیز فقط با اون فقط با اون صحبت کنم می‌خوام همه غصه‌هامو بهش بگم

دلم می‌خواد موقع رانندگی دست راستش تو دستم باشه و سرمو بزارم رو شونه‌ش و تا آخر اتوبان بخوابم

دلم می‌خواد بازم دستام تو دستاش باشه

دلم می‌خواد دومرتبه تموم خاطرات قشنگم تکرار بشه 

دلم می‌خواد بازم صداشو بشنوم 

این همه انتظار برای اینکه بتونم فقط باهاش حرف بزنم  یه کمی زیاد نیست ؟؟/........... 


 

نظرات 3 + ارسال نظر
مرورگر.کام دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 20:38 http://www.moroorgar.com

آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::

پیرفرزانه دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 21:27 http://pirefarzaaneh.blogsky.com

سلام خوبی؟ من هنوز نخوندم فقط خواستم بگم فونتت خیلی ریزه... آخه فکر ما پیرمردا رو هم بکن دخترم

پیمان جوزی پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 http://jozidrv.blogspot.com

با باد برو
خودش می بردت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد