مددکاران محک

 

                                  ما را یاری دهید                                    

 کوهستان از سنگهای کوچکی تشکیل شده که به هم نزدیک شده‌اند

 

 بخش مددکاری محک

 قلب تپنده محک است

 

 در محک این اعتقاد است که مددکارهای محک قلب تپنده موسسه هستند هر چند که همه ما در اینجا در هر بخشی چه موظف چه داوطلب برای یک هدف مشترک آن هم نجات کودک مبتلا به سرطان از چنگ این بیماری مهلک تلاش می کنیم اما این مددکارهای موسسه هستند که از نزدیک با کودکان معصوم در تماس بوده و نیازهای آنها را تشخیص داده و کمک های محک را به دست آنها می رسانند در درد و رنج و سختی ناشی از بیماری همراه این کودکان و خانواده  هایشان هستند و اجازه نمی دهند آنها یک لحظه خود را در مبارزه با این مشکل تنها و بی پناه بیابند

مددکارهای محک تنها به این اکتفا نکرده و با فعالیت‌های اضافه خود هر چه بیشتر عشق خود را به این نوگلان معصوم  اثبات می کنند

درست است که هدف اصلی موسسه محک از همان اولین روزهای تاسیس حمایت های مالی و روانی از کودکان مبتلا به سرطان  و خانواده‌های آنان بوده است و در راستای حمایت‌های  مالی بین 70  تا 100 در صد هزینه های دارو و درمان این کودکان توسط محک در طول 14 سال پرداخت شده است اما در جهت حمایت های روحی هم حرکت های بسیاری توسط بخش روانشناسی و مددکاری موسسه صورت گرفته است

یکی از فعالیت های همیشگی بخش مددکاری در طول سالها تشویق کودکان بیمار به ادامه تحصیل و حضور در کلاسهای درس می باشد مددکارهای محک معتقدند که ماندن بچه ها در خانه و کناره گیری از محیط مدرسه و درس و دوستان باعث بروز افسردگی در آنها خواهد شد

امسال هم مانند سالهای گذشته در آغاز تعطیلات تابستان روال همیشه هر روز تعداد زیادی از این کودکان با برق شادی در چشمان و کارنامه در دست وارد موسسه شدند حاصل آن همه سعی و تلاش این کودکان پدر و مادرهایشان و مددکارهای محک برق نشاط و امید به ادامه زندگی است که از دیدن این کارنامه ها با نمرات خوب در چشمان بچه ها دیده می شود

امسال نیز مانند سال گذشته از اوایل تیر ماه تماس با یاوران محک برای دریافت لوازم التحریر مورد نیاز بچه ها به صورت رایگان دریافت شد و سپس بسته بندی این لوازم توسط همین مددکارها آغاز شده تا سرانجام از تاریخ 19/06/1384 توزیع این لوازم در بیمارستانها بین کودکان و نوجوانان تحت حمایت محک برای آغاز سال تحصیلی 85-84 شروع شد

تعداد لوازم التحریر توزیع شده در سال گذشته به شرح ذیل است:

                         مداد: 110386 عدد  دفتر : 8613 جلد  مداد رنگی :1249 بسته   پاک کن : 1806  عدد

                   تراش : 2894 عدد خط کش : 1800 عدد  ست لوازم رسم : 3521 بسته  چسب مایع : 260عدد

 

                                      بیایید امسال هم چون سالهای گذشته به یاری این عزیزان بشتابیم

 

 

نامه یکی از بچه های مبتلا به سرطان  به محک : 

 

بسم الله الرحمان الرحیم

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

من آرزو می کنم در این سن نوجوانی که در این حیات زندگی می کنم از خدواند بزرگ خواهانم که طول عمری با عزت به من عنایت فرماید و مرا در این بیماری که به ان مبتلا هستم رهایی بخشد و بهترین آرزویی که دارم این است عمری طولانی داشته باشم تا همیشه به عبادت خداوند متعال بپردازم و به پدر و مادرم که از سن کودکی تا حالا به من کمک کرده اند احترام بگذارم تا فردی خدمتگزار برای مردم خودم و جامعه باشم و با خدای خود سوگند یاد می کنم که از کارهای زشت دوری کنم هر سال به نماز و روزه خودم ادامه دهم اگر خدواند قسمت کند و به روی من دست راست عنایت بخشد من هم از این بیماری قطع درمان می کنم و دراز این بیمارستان که به حضرت علی اصغر نامگذاری شده مرخص می شوم و به زندگی خودم و درسهایم ادامه می دهم در ضمن من از کلیه کارکنان این خیریه محک خیلی خیلی خیلی راضی هستم بخصوص خانم فلکی و داوری که واقعا بسیار زحمتکش و مهربان هستند با ما کودکان دوست است و ما هم از او بسیار بسیار سپاسگزاریم

 

                                                                                                                ( من الله توفیق )

                                                                                                                        ماریا

 

 

 

 

1- شماره حساب 4444 بانک صادرات شعبه قائم مقام کد 1445

2- شماره حساب 72826000 بانک تجارت شعبه نیاوران کد 385 ( کارت بانک تجارت )

3- شماره حساب 1616 بانک کارآفرین

4- شماره حساب 75/2222بانک سپه شعبه چیذر

5-شماره حساب ارزی 140059 بانک صادرات شعبه قائم مقام1445  

 

 به یاوران محک بپیوندید

چشم به راه همیاری شما هستند

 

من باور دارم  تا زمانی که فرشتگانی همچون یاران محک بر فراز خاک ایران پرواز می‌کنند هرگز کودکی سرطانی از فقر نمی‌میرد و هرگز مادری ناتوان از ناامیدی کودکش را در چنگال مرگ رها نمی‌سازد. به امید گشایش‌های روز افزون.آمین

ایران کانسر

 

امروز یه سری رفتم بیمارستان محک ( موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان ) قبلا با خانم تقوائی بخش جذب کمک‌های مالی تلفنی صحبت کرده بودم قرار بود ساعت 15:00 اونجا باشم

درست به موقع رسیدم  خودمو معرفی کردم و روبرویش نشستم با چهره گشاده و خیلی صمیمی استقبالم کرد قبلا تا حدودی براش توضیح داده بودم  که کلا هدفم از مراجعه چی هست.

 به گرمی پذیرفت و شرایط همکاری با من را عنوان کرد اول از همه یک فرم مشخصات پر کردم و مبلغی را به عنوان کمک پرداخت کردم تا از این طریق بتونم هر ماه مبلغی را به حسابشون واریز کنم مبلغی که هر کدوم از ما فقط از کوچکترین تفریحمون صرف نظر کنیم شاید بتونیم تمام کودکان مبتلا به سرطان را به زندگی برگردونیم.

 در مورد اطلاعات درخواستی مسئول مربوطش توی جلسه بود و نتونستم باهاش صحبت کنم در واقع نوعی مددکاری هم به حساب میاد بهر حال باید یه جوری سعی کنم تو این موسسه مفید باشم اگر خدا بخواد.

  

 خانم تقوائی یک سری بروشور و کاتالوگ و یک عدد خبرنامه داخلی محک رو بهم داد تشکر کردم و بعد از خداحافظی روانه شرکت شدم. تا کارهای نیمه رها شده را  انجام دهم.

 

توی راه برگشت کم کم داشت از خودم به خاطر بی توجهی و اغفال از چنین مراکزی خجالت می کشیدم. من به عنوان دختری جوان از جایگاهی نسبتا مرفه و شانس برخورداری از نعمات بی شمار تا چه اندازه خود محورانه زندگی  کرده بودم فارغ از واقعیت های دردناکی  بودم که در اطرافم هر روزه اتفاق می افتاد با یک تلنگر چه زود از هم پاشیده بودم.

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

          قطره ای کو که به دریا ریزم؟

                 صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

 

چه کسانی واقعا در سازندگی و ادامه حیات در محک فعالند چه کسانی با جان و دل چه موظف چه داوطلب زحمت می کشند حیرت می کنم از اینهمه ایثار و خودگذشتگی دست خدا به همراهشان

 

البته  باعث  و بانی مراجعه من هم  دوستی هست که حرکتی در مورد سرطان در ایران و جمع آوری اطلاعات مربوطه نموده است من هم به نوبه خودم امیدوارم هم برای محک هم برای دوستان مفید باشم اگر خدا بخواد.

از همین جا هم از این دوست خوبم تشکر می کنم

 

محک:

 

اینجا تمام دیده ها درانتظارتوست                                          اینجا تسلی دادن دلها افتخار توست

اینجا اگر ساحل شدی بی انتهائی                                           اینجا اگر لنگر فکندی ناخدائی

 

دست همه نا خداهائی که در محک لنگر انداخته اند به گرمی می فشاریم.

 

می گویند داستان محک با داستان عشق زنی از زنان این مرز و بوم آغاز شده زنی که چون همه زنان این مرزو بوم آغاز  شد زنی که همچون همه زنان عاشق فداکار و صبور بود و چون همه زنان سهمی از درد و رنج داشت پس داستان محک داستان زنان داستان شوریدگی و داستان عشق و درد کشیدگی است در محک اما عشق منزلت خاصی دارد و زنان نیز به تبع آن از جایگاه ویزه ای برخوردارند.این عشق و شوریدگی است که از درد و رنج رهایی می سازد از غم و اندوه دریچه ای برای پرواز می گشاید و این پرواز بنگرید محک را به کجا رسانده  …………….

 

                                         پشت دریاها شهری است

                                                   که در آن وسعت خورشید به اندازه

                                                                 چشمان سحرخیزان است

 

ادامه دارد............        

فاصله

 

سنگ‌

                 هم دیوار می‌سازد

                                   و هم پل

جرم من این است

 

به کدامین گناه

          خاموش

                            سخت تجربه‌ات میکنم

                                          کیفرم اینست

 

 

 

پنجره

پرستو به خورشید نوک زده

      در قاب پنجره نشسته بود

پرستو به آسمان نوک زده

       در قاب پنجره نشسته بود

من بیمار بودم

هنگامی که برخاستم

پرستو پریده بود

در قاب پنجره‌ام

      آسمان بود و خورشید.

زندانی

من به وسعت نیاز دارم

به طول یک صدا

یک سلام ..........

 

ماهی‌ها فقط در آب شنا نمیکنند

و وسعت اقیانوسها کم است

آن‌ها در تلالو آسمان در آب‌‌ها شنا می‌کنند

در تلالو ستارگان

ماه و خورشید

 

من خورشید را صدا کردم

و بر دیوارهایی که احاطه‌ام کرده بودند

آسمان را نقاشی کردم

اما نرده‌ها

وسعت مرا تکه تکه می‌کنند و می‌فشارند

و صدای من

در سکوت پر هیاهوی دیوارهای ممنوع

خاموش می‌شوند

 

بین ما دیوارهای ممنوع وجود دارد

دیوارهایی اسیر سکوت

و نرده‌هایی که با بی‌خردی

وسعت مرا تکه تکه می‌کنند

 

اگر روزی آمدی

و من نبودم

نرده های مزارم را از جا بکن

و برایم وسعتی بیاور

به اندازه‌ی یک سلام

لاله

روز وحشتناکی بود قرار بود با آقای مدیر توی چند تا جلسه شرکت کنم تقریبا از ساعت 00/16 جلسه ها شروع شد یکی پس از دیگری یکی شون این ور تهران و یکی شون اونور تهران توی ماشین هم که بودیم یک آن موبایلش آروم نمی گرفت مدام زنگ  میزدند باورم نمی شد یک ادم واقعا چقدر می تونست انرزی داشته باشه همش در حال گفتگو  همش در حال توضیح  و مذاکره و و و ............................................................ با خودم می گفتم من یک صدم کارها و مشغله های اونو ندارم ولی همیشه از خستگی و زیادی کار ناله می کنم  توی برگشت  یکی از جلسه ها بودیم درست پشت چراغ نیایش  داشت با تلفن صحبت می کرد همین که قطع کرد بلافاصله گفت کو کجا رفت  من و راننده سریع گفتیم چی شده اقای  ...................  با خنده گفت لاله ها عجب لاله هایی بودند چراغ سبز شد مجبور شدیم رد بشیم  بهش گفتم باور نمی کنم توی این شرایط هم زیباییها رو می بینید و مهمتر اینکه توجه می کنید و بها میدهید خیلی خوشم اموده بود از این همه احساس قشنگ من هم متوجه لاله ها شده بودم ولی با یک تفاوت اون با دیدن لاله ها زیبایی رو هم  حس کرده بود و کلی لذت برده بود  ولی من بی تفاوت از این همه زیبایی رد شده بود و فکرم رو متوجه چیز دیگری کرده بودم

 فردای انروز دلم می خواست براش چند تا لاله بخرم ولی هر چه قدر گشتم پیدا نکردم و بعد هم منصرف شدم تا اینکه  بعد از گذشت چند روز صبح امروز  وارد شرکت که شدم  روی میز منشی چشمم افتاد به چند تا لاله همینطور داشتم نگاهشان می کردم که بچه ها گفتند  مال خودته اول فکر کردم دارن شوخی می کنن ولی بعد متوجه شدم اقای مدیر  برام خریده  اونروز ایشون برای دخترای شرکت که با من می‌شدیم سه نفر لاله خریده بود هم خوشحال شدم هم ناراحت  ناراحت از اینکه چرا نتونستم من براش بخرم

 اون با خریدن چند تا  لاله یه درس بهم داد اینکه نباید تحت هیچ شرایطی  از زیباییهای که خدا آفریده بی تفاوت رد بشیم  متشکرم آقای مدیر

 اینم عکس لاله ها

 

تلخ

به اندازه حجم آبی

بیا سفره‌ای وا کنیم

و دلهای وامانده

             دریا کنیم

بیا بگذریم از صف هفت ‌خوان

که تا عشق را

      باز پیدا کنیم

بیا همتی ...

زبام تماشائی آبی آسمان

به تلفیقی از چشم و دل

زمین را تماشا کنیم

 بیا واژه‌ آب و آئینه را

                در اندیشه خاک معنا کنیم

کجا رفت عشق

چه شد عاشقان را

صدائی نمی‌آید از کوه

هواری نمی‌آید از دشت

چه شد شیهه اسبان را

مگر خواب برده است اندیشه مردها را

صدائی نمی‌آید از دشت

هواری نمی‌آید

چه تلخ است این بی صدائی

                   بیا فکر فردا کنیم

 

عشق

 

اگر عشق بخواندت پیرو باش

هر چند که راهش دشوار است  و پرنشیب

و اگر بال بگشاید بر او رام شو

هر چند تیغی که در پرهایش نهفته بر تو زخم اندازد

و اگر با تو سخن گوید باورش بدار هر چند که آوایش رویاهایت را تواند شکست همچنان سرد باد شمال که گلستان را می پریشد

زیرا که عشق هم تو را عزت می دهد و هم خوار می دارد

و در همان دم تو را می بالاند شاخه هایت را هرس می کند

حتی در لحظه هائی که بر بلندای تو می خزد لطیف ترین شاخه هایت را که زیر آفتاب می لرزند می نوازد هم می تواند به ریشه هایت بخزد و چنگال شان را از زمین سست کند

عشق ترا چون یک دسته گندم در آغوش می کشد

 و می کوبدت تا پوسته ات را جدا کند

و می پالایدت تا سبوست را دور کند

و می سایدت تا سفیدت کند

و خمیر می سازدت تا نرمت کند

و سپس ترا به ورجاوند آتش خویش می سپارد تا از تو سپند نانی شود برای مهمانی مقدس خداوند

عشق همه اینها را بر تو روا می دارد تا تو به راز دل خویش آگاه شوی و این آگاهی خود پاره ای از هسته زندگیت خواهد شد

و اگرتو در بیمناکی خویش فقط خواهان راحت عشق و شادی مهر باشی

آنگاه بهتر است که تو برهنگی خویش را بپوشانی و از میدان خرمن کوبی عشق بیرون روی

بروی  بروی به جهانی بی فصل تا بتوانی بخندی ولی نه با همه خنده های خود و بگریی ولی نه با همه اشکهای خویش

عشق چیزی جز از خود نمی دهد و چیزی جز خود نمی ستاند

عشق دارنده چیزی نیست و نه می توان دارنده اش بود

زیرا عشق خود را بسنده است

به هنگام عاشقی نگو "خدا در قلب من است "

بلکه بگو "من در قلب خدا هستم"

و گمان مبر که مِی توانی عشق را راهبری کنی زیرا که عشق اگر تو را شایسته بداند راه را بر تو خواهد نمود

عشق خواهشی جز بر اوردن خویش ندارد

و اگرتو را در عاشقی خواهش هائی نیز هست آنگاه چنین بخواه:

آب شو و به را افت چون جویباری که بر شب ترانه می خواند

بدان که مهر بسیار را درد به همراه دارد

زخم عشق را به جان خریدار باش

خونت را با گشاده روئی و شادمانی بریز

بامدادان چنان بیدار شو گوئی که قلبت بال درآورده است

و سپاس گوی باش روز دیگری را برای مهرورزی

بیارام به نیمروز و در خود شو از مستی عشق

و شامگاهان با سپاس به خانه بازگرد

 و آنگاه بخسب با نیایشی برای معشوق در قلب و با سرودی ستاینده بر لب