او بر خواهد گشت

 

سایه دخترکی در تنهایی داشت با خودش حرف می زد حرف های تنهایی  سایه دخترک حرف های تنهایی غمگینی بود چون سایه دخترک خیلی غمگین بود سایه دخترک با خودش می گفت کاش می شد هیچ وقت دلبسته و عاشق نباشی دلبسته و عاشق سایه هیچکسی دلبسته و و عاشق که نه یه جورایی بردگی اسارت در قالبی که سایه ها  همیشه دلبسته این بردگی و اسارت هستند.

روزهای اول آشناییت حس عجیبی داری همیشه منتظر  تماسش هستی همیشه منتظر شنیدن صدایش هستی و بعد منتظر دیدنش و از نزدیک حرف زدن با او و بعد تکرار این تماسها و صحبت ها و دیدن ها طوری که دیگر نمی توانی تصور کنی که روزی سایه ای که اینقدر دوستش داری دوستت نداشته باشد و ترکت کند اصلا به چیز های باور کردنی حتی فکر هم نمی کنی.

روزهای  اول آشنایی سایه دخترک خیلی شاد بود از شادی منبسط بود حتی بزرگ می شد وسعت می گرفت و حتی بعضی وقتها سبک می شد و بعد اوج می گرفت و پرواز کنان به آسمان می رفت از آن بالا پایین و نگاه می کرد  وخودش را و احساسش  را کاملا متفاوت با بقیه می دید چقدر از اون بالا با بقیه فاصله داشت.

انروزها سایه دخترک تنها نبود سایه ای بود  که تازه با او آشنا شده بود و فقط این بود دلیل این همه دلخوشی‌ها او حتی رنگها را متفاوت می دید هوا برای سایه دخترک همیسه بهاری و زیبا بود

سایه دخترک همیشه خواب می دید خوابهای خوب بعد همیشه بدون اینکه از رختخواب جدا بشه خواب هاشو معنی می کرد و از معانی خواب هاش لذت می برد.

بعد همینطور روزها پشت سر هم می گذشتند و سایه دخترک اصلا نفهمید کی با سایه پسرک آشنا شد چه موقع حتی بدون آنکه بفهمد دستش توی دست سایه  پسرک بود و اصلا نفهمید که چقدر دوست دارد که سایه پسرک دزدکی بدون این که هیچ کس ببیند سایه اش را ببوسد.

بعد دیگه  سایه ها همیشه با هم بودند با هم حرف می زدند می خندیدند قهر می کردند آشتی می کردند هوس خوردن بستنی پیچ پیچی تو خیابون ولیعصر هوس خوردن کرانچی با دلستر لیموئی و بعضی موقع ها هوس خوردن پیتزای کاشانک و …………………..

آنروزها سایه دخترک هیچ چیز باورکردنی را باور نمی کرد هیچ چیز را سایه دخترک دوست داشت فقط با او باشد بودن هیچ شکایتی هیچ بهانه ای فقط به با او بودن بیاندیشد البته سایه دخترک اینقدر غرق در قرار گذاشتن ها و دیدن ها و دزدانه بوسیدن ها بود که نمی توانست به چیز دیگری فکر کند.

سایه دخترک علی الرغم  اینکه بعضی موقع ها سایه پسرک دعوایش می کرد  و سایه دخترک فقط گریه می کرد و باز هم  با هم خیلی خوب بودند و همدیگر رو خیلی دوست داشتند اینرو سایه دخترک می فهمید که سایه پسرک دوستش دارد.

چون بارها و بارها وقتی سایه دخترک سرش را روی سایه شانه پسرک می گذاشت سایه پسرک خیلی تند بدون اینکه کسی ببیند سایه دخترک را می بوسید بعد سایه دخترک همینطور روی شانه سایه پسرک به خواب می رفت و انوقت سایه پسرک خیلی آروم بدون سر و صدا رانندگی می کرد که مبادا سایه دخترک بیدار شود.

روزها همینطور پشت سر هم می گذشتند و چیزهای باور کردنی که سایه دخترک هیچوقت نمی خواست باور کند ..

اما روزیکه  باد تندی ابر بزرگ سیاهی را به آسمان آورد یهو خیلی زود به تندی یک بوسه سایه ها محو شدند حتی بدون بدرقه بدون خداحافظی

سایه دخترک سایه پسرک را وقتی که رفت  ندیده بود

وقتی دوباره خورشید تابید و سایه دخترک از خواب بیدار شد دیگر هر چقدر منتظر سایه پسرک ماند از سایه اش خبری نبود یک پرنده بزرگ سایه پسرک را از باد تندو ابر سیاه گرفته بود و با خود به یک جای خیلی خیلی دور برده بود و انموقع بود همه چیز یکدفعه باور کردنی شده بود و سایه دخترک باور کرده بود که سایه پسرک دیگر نزد او نیست.

سایه پسرک وقتی به شتاب رفته بود بارها و بارها  فریاد زده بود که بزودی برخواهد گشت و سایه دخترک بی انکه باور کند امیدوار شده بود.

این روزها سایه دخترک با خودش زمزمه می کند که او برخواهد گشت چون قول داده است سایه دخترک هیچوقت امید خود را از دست نخواهد داد چون او به سایه پسرک ایمان دارد.

سایه دخترک امروز اشکهایش را پاک کرد و با خود گفت همان باد تندو ابر سیاه وقتی دوباره بیاید و آسمان تاریک شود پرنده بزرگی که سایه پسرکش را برده به او باز خواهد گرداند. 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
http://hosseinagha.blogsky.com/ جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 http://hosseinagha.blogsky.com/

_____*#######*
____*##########*
__*##############
__################
_##################_________*####*
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############*
____#################################*
______###############################
_______#############################
________=##########################
__________########################
___________*#####################
____________*##################
_____________*###############
_______________#############
________________##########
________________=#######*
_________________######
__________________####
__________________###
___________________#

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد