عید امسال


 

 

امروز جمعه بود و من داشتم حسابی نظافت می کردم جمعه ها من هیچ جا نمیرم فقط نظافت و کارهای عقب مونده و یه کمی مطالعه امروزم درست مثل همیشه داشتم گرد و خاک وسایل رو میزامو تمیز میکردم که چشمم افتاد به خرسای کوچک توی قاب شیشه ای که پر بود از دونه های ریزی مثل برف وقتی تکونش می دی دونه ها تو فضای شیشه معلق می شن و بعدش هم یواش یواش ته نشین میشن توش دو تا خرس هست خرس های کوچکی که کلی احساس قشنگو به هم منتقل می‌کنن دخترکی با  لباس صورتی خیلی بلند که تا پاهاشو پوشانده موهاشو رو شونه هاش ریخته قلب کوچک  پسرک را تو دستاش گرفته پسرک  از پشت  دخترک راچنان بغل کرده که وقتی به دقت نگاهش می‌کنی لبخند شیرینی می زنی و خوشت میاد از این همه احساس بعضی وقتا دوست دارم جای دخترکباشم و احساس دخترک رو بفهمم .  من این دو تا خرسو خیلی دوست دارم هم به خاطر احساس قشنگی که دارن هم بخاطر اینکه بهترین هدیه ای هست که ازش گرفتم  هدیه روز ولنتاینمه خاکش رو گرفتم  بوسیدمش و سر جاش گذاشتم

اتو رو به برق زدم و شروع کردم  به اتو زدن لباسا اینا رو شنبه می پوشم اینارو یکشنبه اینارو دوشنبه و سه شنبه که تلفنم زنگ خورد برش داشتم ناهید بود با صدای بلند سلام و احوالپرسی کرد و بدون گرفتن جواب احوالپرسیش ادامه داد برای پنجم عید بلیط کیش برات گرفتم خودتو آماده کن  تا بریم دور از همه چی خوش باشیم و ......

خشکم زد راست می گفت اصلا این هفته بیشتر از دو روز سر کار نیستیم بعدش تحویل سال و تعطیلات نوروز واقعا عید اومده بود ولی هیچ نشونه ای برای من نبود تا حس کنم عید اومده  اصلا امسال هیچ حسی اومدن بهار و عید نوروز و بهم خبر نداد متوجه نبودم که کی تعطیلات شروع میشه تو همین فکرا بودم که سرم داد کشید لیلا با تو ام  آماده باش تا با هم بریم چند روز دور از همه چی کنار هم خلاص شیم از این همه کارو گرفتاری گفتم ممنونم از اینکه به فکرم بو دی ولی تو که می دونی من امسال عزادار برادرم هستم بعدش هم من سوم می خوام برم شرکت حسابهای سال هشتاد و چهار رو باید ببندیم فقط دعا کن چند روز عید کاراش تموم بشه تا بعد تعطیلات نفس راحتی بکشم بازم ممنونم نمی تونم بیام

با دلخوری و  کلی حرف و حدیث و نصیحت خداحافظی کرد

تلفن که قطع شد خشکم زد بی اختیار گریه کردم طوری که به هق هق افتادم 

بخاطر اینکه امسال عید برادرم کنارمون نیست

بخاطر اینکه امسال بجای خرید شیرینی و شکلات و آجیل باید خرما بخریم و حلوا درست کنیم

بخاطر اینکه امسال لحظه تحویل سال قرآن رو  نه سر سفره هفت سین بلکه سر خاک برادرم باید بخونیم 

بخاطر اینکه تو زندگیم تنها کسیکه بهش دلبستم ازم دوره خیلی دور

و بخاطر خیلی از اتفاقهای دردناکی که توی نیمه دوم سال هشتاد و چهار برام اتفاق افتاد

امسال لحظه تحویل سال من باید با لباس مشکی سر خاک برادرم باشم و براش قرآن بخونم بعد هم بخاطر خیلی از چیزا گریه کنم امسال عید دردناکی دارم خیلی دردناک  

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 21:07 http://www.sportboy.blogsky.com

سلام. نوشتتون قشنگ بوود!
سال نو رو بهتون تبریک می گم! و به خاطر از دست دادن برادرتون تسلیت می گم! خدا رحمتش کنه.
ما هم امسال عید جای یه کسی رو خالی داریم! همهء خاطرات کودکی من!*
امیدوارم که سال خوبی داشته باشین. منو هم دعا کنین.
موفق و خوش باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد